شعار همیشگی ما؛
۞ چراغ امید روشن است ۞
Saturday, 20 April , 2024
امروز : شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
شناسه خبر : 4012
  پرینتخانه » سیاسی, ویژه تاریخ انتشار : 02 فروردین 1401 - 2:52 | 204 بازدید | ارسال توسط :
خدیر، روزنامه نگاری که 25 سال است هر هفته روایت می کند؛

روزنامه نگاری برایم به عشق و جنون تبدیل شده است

ویژه نامه نوروزی پایگاه خبری صدای چراغ روشن
روزنامه نگاری برایم به عشق و جنون تبدیل شده است

برای اولین بار در سالهای اصلاحات با هفته نامه امید جوان و اسم مهرداد خدیر آشنا شدم. در دوران اصلاحات که هر روز روزنامه‌های پیشرو و هفته‌نامه‌های منتقد جدی فلّه‌ای توقیف می‌شد و صاحبانش روانه زندان می‌شدند، با خود می‌پرسیدم چرا امید جوان توقیف نمی‌شود! بعدها پاسخ این پرسشم را با سبک نگارش این هفته‌نامه و سردبیر توانمندش یافتم. البته منظورم این نیست هر نشریه و روزنامه‌ای که در این سالها توقیف شد سبک و روش آن باعث توقیف آن نشریه یا روزنامه بوده است. بلکه می‌خواهم بگویم که اگر نشریات و رسانه‌های دوران اصلاحات همین روش کنونی و روش امید جوان را در پی می‌گرفتند شاید بسیاری از آنان اکنون منتشر می‌شدند و بهتر و ساده‌تر بگویم امید جوان به مانند بسیاری از رسانه‌های اصلاحات دچار هیجان و جوزدگی نشد و همین علت بقای آن است. بگذریم سخن از مهرداد خدیر است، سال ۱۳۹۲ روزنامه آرمان صفحه‌ای داشت به نام روزگار جوانی و قرار بود در آن صفحه با افراد شاخص در حوزه سیاست، اقتصاد، هنر، فرهنگ و … گفتگو شود و من نیز که با این روزنامه همکاری می‌کردم یکی از افراد مورد نظرم را برای گفتگو همکار، استاد و دوست عزیزم مهرداد خدیر را انتخاب کردم و در زمستان سال ۹۲ با وی در هفته‌نامه امید جوان مصاحبه کردم اما به عللی که علت آن را نمی‌دانم این صفحه دیگر چاپ نشد و من چند مصاحبه را با شخصیت‌های متفاوت انجام داده بودم. دو مصاحبه در روزنامه آرمان چاپ شد و بقیه باقی ماند که یکی از این گفتگوها با استاد خدیر روزنامه‌گار توانای عرصه مطبوعات بود که تصمیم گرفتم به مناسبت نوروز ۱۴۰۱ و آغاز قرن پانزدهم هجری شمسی بصورت ویژه‌نامه نوروزی و هدیه نوروزی چراغ روشن به خوانندگان در پایگاه خبری صدای چراغ روشن منتشر کنم. ( البته اطلاعات این مصاحبه با هماهنگی مهرداد خدیر به روز شده است. )
مهرداد خدیر که از سال ۱۳۷۶ سردبیری هفته‌نامه وزین امید جوان به عهده دارد و هر هفته به تحلیل رخدادهای سیاسی می‌پردازد.
وی در سال‌های ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹ و اوج بهار مطبوعات در دوران اصلاحات سردبیر روزنامه پیام آزادی بود. معاونت سردبیر روزنامه‌های آسمان و مردم امروز به سردبیری محمد قوچانی، دبیری تحریریه‌ی روزنامه اقتصادی پول از ابتدا تا توقف روزنامه در سال ۱۳۸۹، نویسنده و عضو شورای سردبیری پایگاه خبری تحلیلی عصر ایران از سال ۱۳۹۲ تا کنون، جانشین مدیرمسئول مجله فرهنگی هنری تجربه، بازرس انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران و عضویت در هیأت مدیره و عضو هیأت مدیره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران استان تهران، داور کمیته‌های تخصصی جشنواره مطبوعات، همکاری با روزنامه‌های اعتماد و شرق از فعالیت‌های مطبوعاتی این روزنامه‌نگار توانای عرصه مطبوعات و سیاست است.
همکاری و اجرای برنامه‌های سیاسی و تاریخی انجمن اندیشه و قلم از دیگر فعالیت‌های مدنی و اجتماعی خدیر است. گفتگوی جذاب و دلنشین با این روزنامه‌گار توانا را در نوروز ۱۴۰۱ به خوانندگان پایگاه خبری صدای چراغ روشن تقدیم می‌کنیم.
*متولد چه سالی و چه شهری هستید؟ همین طور دیدگاه تان درباره سالگرد تولد …
– متولد ۵ دی ۱۳۴۴ در تهران؛ بیمارستان الوند. یعنی حالا ۵۶ سال دارم. جالب است زمانی فکر می کردم به ۴۶ سال هم نمی رسم ولی امروز ۵۶ ساله شده ام. قبلا از این که چهره‌ام از سن واقعی کمتر نشان می داد ناراضی بودم اما حالا یکی از زمینه‌های خوش حال کنندۀ من همین است! گاهی شرط هم می بندم!
از تولد گفتید این را هم اضافه کنم بد نیست. سالگرد تولد هم از موضوعاتی است که شاید پدران ما چندان توجه نداشتند. مختص ایران هم نیست. گابریل گارسیا مارکز می‌گوید در روستای پدری من تا ۱۰۰ سال هم عمر می‌کردند و برخی حتی بیشتر. دنبال راز طول عمرشان بودم. متوجه شدم چون سن شان را نمی دانند. از وقتی فهمیدند چند سال‌شان است زودتر می میرند!
در بزرگ سالی تولد از گذر عمر حکایت می‌کند و در کوچکی به خاطر دریافت هدایا بسیار خوشحال می‌شوند. مهاتما گاندی می‌گوید: «هر عید می‌آید و سال نو می‌شود، من نمی‌دانم یک سال به عمرم اضافه شده یا یک سال از عمرم کم شده.» به همین دلیل است که می‌گویم سالروز تولد شاید از ۴۰ یا ۴۵ سالگی به بعد آن شیرینی کودکی و جوانی را نداشته باشد.
*جشن تولد می¬گیرید؟
جشن تولد به آن معنی جز در ۵۰ سالگی نه ولی نزدیکان هر سال لطف دارند.
*صحبت از جشن شد، باید بگویم اهل تسنن نسبت به اهل تشیع بیشتر به جشن اهمیت می دهند. به نظر شما این¬طور نیست؟
نمی دانم. راستش قضیه را هرگز تا حالا از منظر شیعه و سُنی نگاه نکرده بودم! اما حالا برای این که جوابی داده باشم شاید علت اصلی‌اش این بوده که نماد (لا) یا (نه) همیشه با شیعه بوده و همیشه هم سرکوب شده به خصوص تا قبل از رسمیت تشیع در دوران صفویه. مهم‌ترین آیین ما آیین عاشوراست اما این سوگ را به معنای گریستن صرف به کار نگیرید. تعبیر دکتر شریعتی زیباتر است که از عاشورا به عنوان «عید خون» نام می‌برد که تلفیق سوگ و آیین است. بله، متأسفانه سوگواری را بیشتر از جشن یاد گرفته‌ایم. چون این طور خواسته‌اند وشادی با تفکر مستقل نسبت دارد و اندوه با اطاعت.
چند سال قبل آقای علی میرفتاح مقاله‌ای در روزنامه اعتماد با عنوان «ما جشن بلد نیستیم» نوشته بود و در خاطرات خود گفته‌ بود «در سال دوم دبیرستان کارهایی را انجام می‌دادیم که در حال حاضر هم هنوز دولت همان کارها را انجام می‌دهد و این نشان‌دهنده این است که ما جشن بلد نیستیم.»
توجه داشته باشیم یکی از اختلافات شیعیان و مسلمانان غیر شیعه این است که آنها اصرار بر این دارند که وقتی شخصی درگذشت یعنی تمام شد و به همین دلیل بر ما خرده می‌گیرند. مثلا ما در ذکر آیات و روایت از فعل‌های گذشته استفاده نمی‌کنیم به عنوان مثال می‌گوییم: (امام صادق می‌فرماید) در هر صورت اصرار داریم که از فعل زمان حال استفاده کنیم. با این اوصاف تولد امامان مناسبت بیشتری می‌تواند داشته باشد. نمی دانم این حرف ها چه ربطی داشت ولی نشان می داد شما هم از منظر مذهبی به دنیا نگاه می کنید. شاید اصلا نیاز به این بخش شیعه و سنی نباشد! نمی دانم. نه بگذارید بماند. حرف خاصی نبود. شیعه واقعا با سوگ بیشتر عجین است و دلایل تاریخی دارد البته.
* فرزند چندم خانواده هستید؟
من فرزند دوم خانواده‌ام. پنج برادر هستیم. اسامی هیچ کدام از ما هم شبیه هم نیست. می‌توان گفت این هم یک آیین سنتی و قدیمی بوده است. مثلا نام برادر بزرگم را مادربزرگم انتخاب کرده نام من را مادرم و… به این دلیل این مورد را عنوان می‌کنم که بگویم خیلی از این مواردی که الآن به راحتی انجام می‌شد. قبلا یک پروسه و فرآیند بوده است. اسامی برادرانم کاملا مذهبی است. اما نام من ایرانی.
* پدر و مادرتان چه‌کاره بودند؟
مادر نازنین‌ام که خانه‌دار است. به معنی واقعی و اخص کلمه. خانه‌دار که نه باید گفت روح خانه است در واقع. پدرم هم بازرگان بازنشسته است (یعنی حد واسطی بین کاسب و تاجر) و با وجود اینکه بازاری بوده چندان رنگ بازار به خود نگرفت و بیشتر کارهای فرهنگی انجام می‌داد به گونه‌ای که همه فکر می‌کنند فرهنگی است و بیشتر از من کتاب دارد. در حال حاضر هم که خوش بختانه سایه‌اش بر سر ما هست درگیر یکی دو نهاد خیریه است و وقت خود را این گونه می‌گذراند . در دوران دکتر مصدق جوان بوده و فعالیت‌های سیاسی داشته و سرخوردگی بعد از ۲۸ مرداد او را هم بی‌نصیب نگذاشته اما اتفاقا با همین نگاه سیاسی و مذهبی به زندگی خود معنی داد و با گروه های سیاسی و مذهبی ارتباط برقرار کرد.
جالب است بدانید که اولین باری که به سیاست توجه پیدا کردم آنجا بود که یک کتابچه کوچکی پدرم داشت که همیشه پنهان می‌کرد و من بسیار مشتاق بودم ببینم آن چه کتابی است که همیشه پنهان می‌کند. بعدها فهمیدم رساله امام خمینی بوده. در آن زمان نمی‌توانستم درک کنم که چرا چنین کتابی باید مشکل‌ساز باشد و این سوال در همان کودکی در ذهنم شکل گرفت که چرا چنین کتابی باید مخفی باشد و بعد خیال کردم به خاطر برخی مسایل مربوط به زنان است که پدرم از دید ما دور نگاه داشته! نگو به خاطر اسم آیت‌الله خمینی بوده نه مسأله‌های مربوط به زنان و حیض و نفاس! بعد که این را فهمیدم حس کردم چرا نباید در این حکومت این قدر آزادی بیان باشد وهمان‌جا بود که حس بدبینی و منفی نسبت به حکومت در من ایجاد شد. یک روز هم البته دایی من که دانشجوی دانشگاه آریامهر آن زمان یا صنعتی شریف فعلی بود در خانه مادر‌بزرگ دربارۀ دوست خود گفت که او را گرفته‌اند و دندان‌های او را شکسته‌اند. به من گفت می شناسی‌اش. کیوان را می‌گویم. یادم نمی‌آمد ولی تظاهر کردم یادم هست. دایی من سیاسی نبود و ده‌ها سال بعد به من گفت آن کیوان همین کیوان صمیمی بهبهانی است.

 

(تابلوی نقاشی هنرمند تبریزی به نام استاد مجتبی نخجوانی از علاقه مندان «امید جوان» در سال ۸۸)

 

* کدام مدرسه رفتید؟
سال ۱۳۵۰ دبستان خصوصی مذهبی “زمان” بود. آن زمان بعضی مدارسی که تشکیل می‌شد مذهبی بود اما مذهبی غیرسیاسی و به همین دلیل بعضی از این مدارس منشعب شدند و از انشعاب آنها مدارس راهنمایی مفید برقرار شد. نکته جالب اینکه در آن زمان مدارس دخترانه و پسرانه بود و معلم‌ها هم زن بودند اما من در هیچ کلاسی با این شرایط نبودم چون هر دو و در واقع سه مدرسه که ثبت‌نام شدم پیش از انقلاب مذهبی بود. منزل‌مان در خیابان حشمت الدوله یا آذربایجان کنونی بود و مدرسۀ «زمان» در سیدخندان. کل دورۀ دبستان من داشتند پل سید خندان را می ساختند و دو سه سال آن طرف خیابان پیاده می شدم و یک پاسبان این طرف می آورد. صحنه ای که در شهر دیگر نمی بینیم و پاسبان ها در حال جریمه اند بیشتر!
رفت و برگشت من حدود یک ساعت و نیم طول می‌کشید وهیچ‌گاه هم این موضوع را نپرسیدم که چرا تا این حد مدرسه دور است یا باید دور باشد؟ دوره راهنمایی را اما در مدرسه مفید گذراندم که بالای میدان انقلاب و نزدیک دانشگاه تهران بود.
دوره‌ای که در نوع نگاه و تفکر من تاثیر بسیاری گذاشت و آیت‌الله موسوی اردبیلی و دکتر باهنر در این مدرسه بودند وابسته به مکتب امیرالمومنین بود. (کلاس اول راهنمایی بودم معلم علوم ما آقای حسین مظفری‌نژاد بود که بعد انقلاب نماینده دوره سوم مجلس شد. در آزمایشگاه قورباغه‌ای را آزمایش می‌کرد. بچه‌ها گفتند چرا شکنجه اش می‌دهید و در جواب گفتن شکنجه آنجا بود که ما بودیم و من برای اولین بار با کلمۀ شکنجه آنجا آشنا شدم).
کلاس دوم ابتدایی معلم نقاشی من همین آقای محمدرضا شریفی‌نیای مشهور سینما بود که هنوز کارت‌پستال‌هایش را دارم. سال ۹۸ در مراسم فیلم «درخونگاه» این خاطره رابرای او گفتم و خیلی برای او جالب بود و تأیید کرد. سال سوم راهنمایی مصادف با انقلاب بود و چون مدرسه مفید به دانشگاه تهران نزدیک بود در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ یکی از دانش‌آموزانی بودم که در تظاهرات حاضر شدم البته وقتی دیدم سربازها وارد دانشگاه تهران شدند بیرون آمدیم. از آن تاریخ مدرسه تعطیل شد تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷٫ به عبارتی من با دوچرخه ناظر انقلاب بودم چون سنم اقتضا نمی‌کرد مثل برادر بزرگم که دبیرستانی بود در تظاهرات پراکنده هم حاضر باشم اما همراه خانواده در راه‌پیمایی‌های اصلی تاسوعا و عاشورا بودم. انقلاب ۵۷ یک کارناوال شادی بود. این جمله را با دقت می گویم. پر از شور و نشاط. انقلاب ۵۷ و آن چند ماه را با حوادث ۴۰ سال بعد از آن نباید داوری کرد. به نسل جدید توصیه می‌کنم حس و حال انقلاب را در عکس های کتاب «حکومت ۵۸» خانم مریم زندی ببینید. اصلا حس خاصی بود. از تاریخ سیزدهم آبان تا ۲۲ بهمن ۵۷ می‌توانم بگویم به نوعی روزنامه‌نگاری آماتور و یادداشت‌برداری نوجوانانه هم انجام می‌دادم و جذاب‌ترین شعار هم برای من این بود آن اواخر: «ما می‌گیم شاه نمی‌خوایم نخست‌وزیر عوض می‌شه/ نه شاه می خوایم نه شاپور، لعنت به هر دو مزدور».
دوره دبیرستان را به البرز رفتم. در رشته علوم تجربی با وجود اینکه علاقۀ وافری به علوم انسانی داشتم اما به اصرار خانواده به رشته علوم تجربی رفتم. با وجود اینکه انقلاب پیروز شده اما شرایط ثبت‌نام در البرز همچنان دشوار بود و با آزمون دانش‌آموز ثبت‌نام می‌کردند. جالب این که کسی بعد انقلاب رییس البرز شد که خود یکی از دانش آموزان بی بضاعتی بود که با حمایت دکتر مجتهدی، آن بزرگ یگانه امکان تحصیل در البرز را پیدا کرده بود. مرحوم حسین خوش‌نویسان که از نیکان روزگار بود و مدیر مدرسه ما در مفید هم بود و کاملا می شناختم‌شان. همکلاسی‌های من در دوره دبیرستان البرز از ۵۸ تا ۶۲ خصوصا کسانی که در دورۀ دکتر مجتهدی و زمان شاه قبول شده بودند اکنون در زمرۀ ی بهترین‌ پزشکان ایرانی در تهران یا خارج از ایران و بعضا دانشمندانی در سطح جهانی هستند. از پزشکان که احتمالا در تهران هستند هنوز مثلا دکتر آرمان حکیم‌پور، دکتر محمدحسین رادافشار، دکتر کامران حسین‌زاده، دکتر مسعود خدامی نظر. در خارج از ایران پرفسور کیکاووس پرنگ، دکتر سلام حیدری‌نژاد و….امروز به اهمیت آزمون‌های البرز و سخت‌گیری‌هایش پی بردم. بعد از دوره دبیرستان زمانی که وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم برادرم و عمویم شرکتی داشتند و یک مؤسسه گل و گیاه را اداره می‌‌کردیم و من هم در آنجا ابتدا تفننی کار می‌کردم اما البته بعدها جدی‌تر شد. در آنجا چون مشتری‌های خاص ما پزشکان بودند مدام این دوستانم را که در شُرف پزشک شدن بودند یا شده بودند، می‌دیدم.
* آیا در دوره دانشگاه‌ با تعطیلی مواجه شدید؟
خیر. من سال ۶۳ در کنکور انسانی شرکت کردم و زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی را انتخاب کردم. چون می‌خواستم تا دوره دکتری ادامه دهم اما در گزینش اولیه تأیید نشدم با یک دلیل مبهم. نزد آقای محمدعلی نجفی وزیر وقت رفتم که جوان بود و ۳۰ ساله. بعد از آن نزد دکتر مهدی ممکن معاون وزیر وقت علوم و گفتم شما در گزینش با توجه به اینکه من ۳ معرف مشهور دارم (آیت‌الله موسوی اردبیلی ، آیت‌الله مهدوی کنی و حاج محمود مرتضایی‌فرد یا همان وزیر شعار نماز جمعه ) من را قبول نکرده اید. به نظر من یا این سیستم گزینش شما مشکل دارد یا شما اصلا تحقیقات نکرده اید و رفتید و رد کردید.
اتفاق جالب‌تر اینکه من همزمان دانشکده علوم قضایی دادگستری هم قبول شدم و یک جلسه هم رفتم اما با تعهد خدمت مشکل داشتم و حس کردم مانع سفر من به خارج از کشور می‌شود! تصوری که البته نادرست بود و کسی هم نبود راه نمایی کند. دوباره نزد دکتر ممکن بازگشتم و گفتم دانشکده قضایی با وجود سخت‌گیری‌های بسیار فراوان من را تایید کرده اند اما شما نه. سماجت من باعث شد دکتر ممکن دستوری صادر کند که شاید در وضعیت ۷۰۰ تا ۸۰۰ نفر که در کنکور قبول نشده بودند، تجدید نظر شد و قبول شدند و بعد مشخص شد که این گزینش به حدی معیوب بوده که باید اصلاح می‌شده است و من بی هیچ تواضعی نقش خودم را در این قضیه پررنگ می دانم!
گفتم به دانشگاه رفتم که تا دکتری ادبیات بروم اما دانشگاه هرگز آن چیزی نبود که تصور می‌‌کردم و در آن زمان تا دوره لیسانس بیشتر ادامه ندادم. یکی از موارد نوع کتاب‌ها بود به این دلیل که مثلا کتاب‌هایی را که من در دوره دبیرستان به عنوان کتاب متفرقه مطالعه می‌کردم در دانشگاه حکم واحد درسی پیدا کرده بود، در حالی که از دید من دانشگاه فراتر بود. یکی از همکلاسی‌های من جوانی دامغانی بود به نام محمدکاظم مزینانی که شاعر هم بود اما تا مرز اخراج هم پیش‌رفت و آثار این همکلاسی‌ام چند سال قبل کتاب سال شد و جایزه گرفت اما دانشگاه آن زمان این موضوع را درک نمی‌کرد. مثلا این همکلاسی‌ام یک بار در درس آیین‌نگارش پایین‌ترین نمره را کسب کرد.
بعد از اینکه دیدم دانشگاه نمی‌تواند عطش من را سیراب کند از سال دوم یا سوم آرزوی ادامۀ تحصیلات بعد لیسانس را کنار گذاشتم و به مقوله کارهای اقتصادی رو آوردم. آن موقع به همان لیسانس دانشگاه شهید بهشتی اکتفا کردم که البته اولین دانشگاه ایران است در برخی رشته‌ها و در بعضی بعد از دانشگاه تهران.
* مدرک شما در حال حاضر؟
حالا که فوق لیسانس. چون سال ۹۵ با همت دوست نازنین رضا غبیشاوی عزیز وارد دورۀ فوق لیسانس شدم و سال ۹۹ مدرک کارشناسی ارشد گرفتم. البته قرار بود ایشان اسم مرا برای رشته ارتباطات بنویسد اما یک عدد اشتباه ثبت کرد و باعث شد به جای ارتباطات سر از مطالعات درآورم و فوق من شد گردشگری! مهم این بود که بعد ۲۵ سال به دانشگاه برگشته بودم! از دانشگاه دولتی و بی شهریه شهید بهشتی در ۱۸ تا ۲۴ سالگی به دانشگاه غیر انتفاعی و البته زیر نظر وزارت علوم علم و فرهنگ در ۵۰ سالگی! راستی در سال ۶۷ هم دوره فوق‌لیسانس ادبیات فارسی را امتحان داده بودم و گویا قبول هم شدم. روز امتحان ما تهران موشک باران بود، عید بود. فروردین ۶۷ و به خاطر همین در استادیوم آزادی امتحان دادیم اما چون بحث سربازی را حل نکرده بودم، نتوانستم آن موقع ادامه دهم.
این مدرک جدید فوق لیسانس باعث شده وقتی درباره رابطه نوشته‌هایم با مدرک تحصیلی می پرسند بگویم در زمینه تاریخ و سیاست و اقتصاد و جامعه شناسی که می‌نویسم مدرک دانشگاهی ندارم ولی دربارۀ گردشگری که دارم نمی‌نویسم! شاید هم نوشتم البته. اما زیاد دوست ندارمش.
* بعد از آن سربازی رفتید؟
نه. چون درگیر کارهای شرکت بودم و مقداری فاصله افتاد و بعد هم درخواست معافیت کردم و سال ۸۲ معافیت رهبری شامل من هم شد. راستش در «امید جوان» به جد پی گیر معافیت مشمولان مسن هم بودم. حالا یک وقت نگویند زمان جنگ کجا بودی؟! چون زمان جنگ یا محصل بودم یا دانشجو.خانوادۀ ما هم دور از جنگ نبود و به ویژه عموی مرحوم من با ستاد جنگ های نامنظم شهید چمران همکاری می کرد و پدرم هم با بنیاد شهید. اما از سال سوم جنگ به بعد واقعا ادامۀ جنگ در خاک عراق را درست نمی‌دانستم.
*چه شد روزنامه‌نگار شدید؟ 
من از زمانی که خواندن یاد گرفتم یعنی از سال ۱۳۵۱ مشغول خواندن روزنامه بوده ام. در طی این همه سال هر روز روزنامه خوانده‌ام. در شهریور ۱۳۵۹ زمانی که ۱۵ ساله بودم روزنامه اطلاعات شعری از من در رثای آیت‌الله طالقانی به نام «برزیگر دشت بزرگ عشق» چاپ کرده و این اولین فعالیت یا انعکاس روزنامه‌ای من بوده است.
در سال‌های ۶۲ و ۶۳ که دانشجو بودم در روزنامه صبح آزادگان با سردبیری سیاوش پورقاسمی فعالیت می کردم. البته نوع نوشتار آن زمان هم به نوعی دشوار بود یعنی فکر نمی‌کردیم بسیاری از چیزها را بتوان نوشت و اغلب در نوشتار هم حالت‌های گفتاری تکرار می‌شد. بعد از آن چند مطلب برای مجله آدینه فرستادم که آنها هم دلچسب است. بعد از ارائه مطالب، جناب سیروس علی‌نژاد که بی نظیر است و بزرگوارانه نامه‌ای برای من نوشت و در جواب چون دستخط من خوب بود یک نامه‌ای نوشتم و دست‌خطم به گونه‌ای بود که احساس می‌کرد یک مرد ۶۰ یا ۷۰ ساله به او نامه نوشته و بار دیگر هم نامه نوشت اما رویم نشد ادامه دهم!
من آن نامه آقای علی‌نژاد را بهترین مدرک روزنامه‌نگاری خودم می‌دانم و بعد از آن ادامه دادم با ارائه چند مطلب به هفته‌نامه امید که توقیف شد و از دوم خرداد به بعد با هفته‌نامه «امید جوان» به طور رسمی وارد فعالیت روزنامه‌نگاری شدم. در این هفته‌نامه روایت ۲۵ ساله تاریخ ایران در این ۲۵ سال همیشه تحلیل هفتگی شده است. در سال ۱۳۷۸ من سردبیر روزنامه پیام آزادی شدم. همان سالی که قلم بلورین جشنواره به من هم تعلق گرفت. بعد از تعطیلی پیام آزادی با روزنامه‌های اصلاح‌طلب همکاری می‌کردم اما در آنها مستقر نشدم تا سال ۸۳ که دبیر تحریریه روزنامه پول شدم از شماره صفر آن تا آخر در سال ۱۳۸۹ که دبیر تحریریه یا معاون سردبیر و این اواخر هم معاون مدیر مسئول بودم و این روزنامه هم متوقف و نه توقیف شد. چون سرمایه گذار ترجیح داد صدای محمد علی رامین معاون مطبوعاتی وقت را نشنود! چه موجوی بود نمی دانم. حالا بچه های او دارند هنرنمایی می کنند ولی خودش به جان مطبوعات ترس می انداخت. به طور کلی با روزنامه‌های اعتماد، شرق و اقبال و… همکاری کردم. این اواخر هم دوره ای کوتاه هم با آقای محمد قوچانی در دو روزنامۀ آسمان و مردم امروز و از ۹۲ تجربه ای جدید با مخاطبانی بسیار گسترده تر در سایت پربینندۀ «عصر ایران» که مرا وارد فضای تازه ای کرده و تا حالا هم ادامه دارد.

 

 

* آیا از شغل روزنامه‌نگاری راضی هستید؟
بله بسیار. عباس عبدی جمله‌ای زیبا دارد که همیشه هم تکرار می‌کند: «روزنامه‌نگاری هیچ چیزی نداشته باشد اما رضایت شغلی دارد.» روزنامه‌نگاری برای من به یک عشق و جنون تبدیل شده و باعث شده نتوانم هیچ کار دیگری را انجام بدهم.
دو برادر من در حال حاضر در کرج یک مؤسسۀ بزرگ گل و گیاه را راه‌‌اندازی کرده‌اند و من عین موقعیتی را که قبلا داشتم می‌توانم در آنجا داشته باشم اما متاسفانه یا عشق است یا اعتیاد یا جنون که دیگر نمی‌توانم از این حیطه بیرون بیایم.
فرانسوا تروفو کارگردان فرانسوی می‌گوید: چقدر خوشبخت است کسی که از کاری که دوست دارد پول هم دربیاورد. البته پول درآوردن نه به معنای ثروت مند بودن اما به هر حال حرفۀ ماست و زندگی ما با همین می‌گذرد. قبلا می گفتم “نان تلخ”. الان اما دیگر نمی‌گویم چون در دو سه رسانه موقعیت بدی ندارم.
* یعنی در بازگشت دوباره برای انتخاب شغل باز هم روزنامه‌نگار می‌شدید و مهم ترین صفت برای یک روزنامه نگار؟
بله. چون حس نمی‌کنم که یک شغل است. به قول مصطفی ملکیان آدمیان سه دسته اند:
گروه اول کسانی که از خود زندگی بی هیچ دلیلی لذت می‌برند. از تماشای طلوع خورشید، از شنیدن صدای قناری و از دیدن یک پرتقال. خوشا به حال اینان اما من و خیلی های دیگر در زمرۀ این دسته نیستیم. نه که لذت نبریم. یعنی به صرف همین ها زندگی ما پر نمی شود. گروه دوم با کاری یا علاقه‌ای به زندگی خود معنی می دهند. من با روزنامه نگاری و تکثیر ذهن خودم و به اشتراک گذاشتن با مخاطب به زندگی معنی می دهم.
* گروه سوم را نگفتید؟
-البته جملۀ آقای ملکیان بود نه من. گروه سوم هم دیگرانی‌اند که بی معنی بخشی یا لذت مطلق مثل گروه اول ادامه می دهند و ایشان نگران است که یک وقت خودکشی نکنند! از بی معنایی.
دربارۀ مهم ترین صفت یک روزنامه نگار هم به گفته مهندس عباس عبدی «غرور سرمایه روزنامه‌نگار است.» البته غرور به معنای عزت‌نفس نه خودشیفتگی. هیچ وقت کسی را کوچک نشمرده‌ام ولی به نظر من یک روزنامه‌نگار همیشه باید غرور خود را حفظ کند و همیشه هم از این حیث نگاه غرورآمیز عباس عبدی را تحسین کرده و می‌کنم. از روزنامه‌نگارهایی که خیلی خاضع هستند هم چندان خوشم نمی‌آید. ضمن اینکه خودم بازرس مننخب روزنامه نگاران در انجمن صنفی روزنامه نگاران هستم که سال ۸۸ مرتضوی تعطیل کرد و با این که شر او کم شده اما نمی دانم چرا نمی گذارند باز فعالیت کنیم؟ اصلا چرا مدیریت افکار عمومی را به خارج سپرده‌اند؟
با این اوصاف، معتقدم روزنامه‌نگاری در عین جنبه های خاص خود یک شغل است اما مثل استاد فقید نمی گویم روزنامه نگار مرده شوست چون باید به اصولی چون ازادی و حقوق بشر وفادار باشد. باید گفت آقای شمس‌الواعظین و تیم محمد قوچانی روزنامه‌نگاری را حرفه‌ای کردند. در گذشته روزنامه چون در عصر هم چاپ می‌شد، روزنامه‌نگاری شغل محسوب نمی‌‌شد. جز کارمندان کیهان و اطلاهات که مثل اداره سر کار حاضر می شدند. یعنی کارمند بانک یا شرکت و دولت بودید و بعدازظهر هم به روزنامه‌نگاری مشغول اما نسل جدید یعنی از دوم خرداد به بعد بچه‌ها یک تیم حرفه‌ای شده‌اند یعنی با تعطیلی یک روزنامه به روزنامه دیگری می‌روند. حالا که مکتوب ها از نفس افتاده اند در سایت ها اما کاغذ چیز دیگری بود. حیف…
* شما در مراسم ملی سیزده‌به در، چهارشنبه‌سوری و… شرکت می‌کنید؟
خانواده ما یک خانواده مذهبی بود، مدرسه من هم مذهبی بود پس طبیعتا نسبت به چهارشنبه‌سوری و حتی هفت سین و سفره هفت‌سین موضع‌گیری یا بی تفاوتی داشتند اما خودم به شخصه از بچگی به ایران و مراسم ایرانی و باستانی علاقۀ وافری داشتم و در اغلب مراسم شرکت می‌کردم. اکنون هم ایران بزرگ ترین معشوق من است و هر بار سرودی دربارۀ ایران بشنوم به شدت احساسی می شوم اما در سال ۵۵ یا ۵۶ بود که در صفحه اول روزنامه عکس هویدا در حال پریدن از روی آتش چاپ شده بود که این موارد تاثیر منفی بر ذهن خوانندگان مذهبی یا ضد حکومتی آن دوره و اعتقادات‌شان می‌گذاشت.
* مهندس بازرگان هم از روی آتش می‌پرید…
– جدا؟ چه جالب. این مراسم اما پیش از انقلاب یک همسوگرایی با باستان‌گرایی پهلوی بود و بعد از انقلاب مبارزه با آن افراطی بود که در این تفکرگرایی پهلوی بود، در حال حاضر به یک اعتدال رسیده است.
* چند فرزند دارید؟
یک دختر که حالا ۱۸ ساله است.
* رابطه شما با فرزندتان چگونه است. آیا او را درک می‌کنید؟
بسیار نزدیک. البته نمی توانم بگویم حتما و کاملا او را درک می کنم. چون اختلاف نسل داریم و نمی‌خواهم هم مثل من باشد. اما خودم را در آیینۀ او ورانداز می‌کنم. نمی‌توانم بگویم چقدر دوستش دارم چون لحظه به لحظه بیشتر می شود. مثل ساعت که الان بگویی ۳۰ دقیقه شده ۳۱ دقیقه!
* اگر یک روزی دختر شما بخواهد ازدواج کند اما شما به این ازدواج رضایت نداشته باشید، چه می‌کنید؟
وظیفه‌ دارم اعتماد‌به‌نفس فرزندم را تقویت کنم واز لحاظ مهر و محبت تمام تلاش خود را به کار ببندم تا اگر دخترم خواست تصمیمی بگیرد، تصمیم از روی صرف احساس نباشد. هر قدر قوه عاقلۀ او قوی تر باشد نگرانی از تصمیم نادرست کمتر است. مهم‌تر این که معتقدم باید این هنر را داشته باشم که تصویری از خودم در ذهن او حک کنم که نظر مرا بپذیرد و چرا اصلا نپذیرد؟ وقتی که او من است و من، اویم؟!
* آیا شما اجازه می‌دهید دخترتان هم روزنامه‌نگار شود؟
اگرچه روزنامه‌نگاری حُسن‌های بسیاری دارد اما بزرگ‌ترین عیب آن همین است که سیر معنوی و علمی در این حرفه جایی متوقف می شود. البته نباید بشود و در جوامع کاملا دموکراتیک نمی‌شود اما با الزامات این جغرافیا می‌شود. دوست دارم حرفه ‌ای داشته باشد که کسی نتواند جلوی پیشرفت او را بگیرد و هرگز با موجودی مثل مرتضوی هم رو به رو نشود. یک خوبی روزنامه‌نگاری البته این است که رییس ندارد. خوشم نمی‌آید دخترم رییس داشته باشد.
* از نوشته‌های شما لذت می‌برم. آیا تصمیم ندارید نوشته‌هایتان را به صورت کتاب چاپ کنید؟
چرا. تنبلی کرده‌ام. در گام اول یادداشت‌هایی که دربارۀ درگذشتگان نوشته‌ام و شامل چهره‌های متنوع هنری و سیاسی و گاهی حتی ورزشی هم می‌شود. به لطف و همت پژمان موسوی عزیز هم بستگی دارد که سردبیری مجلۀ «تجربه» را بر عهده دارد و قول داده با دوستان ناشر خود صحبت کند. احسان محمدی خوش قلم و دوست عزیزم هم با ناشر خود صحبت کرده بود. اما سر او هم خیلی شلوغ است. خودم منتها پی گیر نیستم. دیگری باید همت کند!
* آیا شعر می‌گویید؟
بله. جسته و گریخته می‌گفتم. در دانشگاه دوستم محمد کاظم مزینانی شعری را شروع کرد:

کلاغی را ندیدی
که آبی رنگ باشد
همیشه موقع عصر
کمی دل تنگ باشد

بعد من ادامه دادم:
کلاغی را ندیدی
که بارانی بپوشد
رمان عاشقانه
و شعر نو بخواند….
او گفت: کلاغی را ندیدی/ که مثل ما بخندد/ همیشه ساعتش را/ به دست چپ ببندد؟
من هم گفتم: کلاغی را…. بگذریم. مفصل است.
این جزو اشعاری بود که قصد داشتیم با تصویرسازی کتابش را چاپ کنیم و نشد. اصلا هر سه کار اولی که از من در روزنامۀ اطلاعات چاپ شده همه شعر است. اما ادبیات با خیال سروکار دارد و روزنامه‌نگاری با سیاست و واقعیت. پس هرچه روزنامه‌نگارتر شدم و در این وادی غرق شدم متاسفانه از عالم خیال فاصله گرفتم. این یکی از معایب روزنامه‌نگاری است که باعث می‌شود شما از عالم خیال فاصله بگیرید. البته عده‌ای از روزنامه‌نگارها معتقدند در روزنامه‌نگاری می‌شود از عنصر خیال استفاده کرده اما من معتقدم نه. چون روزنامه‌نگاری روایت واقعیت است. دست کم دربارۀ من خیال‌پردازی‌های من را تمام کرد.

 

 

* آیا سینما می‌روید؟
بله. با خانواده و دوستان می‌رویم. قبل کرونا طبعا خیلی بیشتر.آخرین فیلمی که رفتم «موقعیت مهدی» بود. در سالن گریه کردم. نه به خاطر خود فیلم که چرا این بچه ها این جور از بین رفتند مخصوصا نوجوانان سرباز و این که چرا جنگ زودتر تمام نشد تا این همه تلفات و خسارت بر جای نگذارد؟
* تئاتر و موسیقی؟
تئاتر بله. اما موسیقی نه زیاد.
* چه موسیقی‌هایی را دوست دارید؟
موسیقی زیاد نه و چون من از صبح تا شب درگیر مسائل جدی هستم به موسیقی که می‌رسم دوست دارم زیاد جدی نباشد. حتی گاهی کارتون هم می‌بینم. خوش بختانه صاحب منصب نیستم تا مثل قبل از ۸۸ بگویم شجریان. اما برسم گوش می کنم.
* اهل ورزش هستید؟
نه. البته اگر منصب سیاسی گرفتم در روزگاری که نماینده‌ها را شورای نگهبان تعیین نکند باید یاد بگیرم در پاسخ به این سؤال بگویم کوه نوردی می کنم. اما نه، کوه هم نمی روم. خدا برکت بدهد به چهار تا پلۀ پل چوبی بالای پل طبیعت!
* تفریحات دوره جوانی شما چه بود؟
به چند دلیل آن چنان جوانی نکرده‌ام، اما پشیمان و افسرده هم نیستم. یکی از دلایل این است که شروع نوجوانی ما همراه با جنگ بود و چند تا از دوست‌های مشترک و خوبم شهید شدند. فضا، فضای شادی نبود. به عبارتی ما زودتر از سن مان بزرگ شدیم. مطلقا نمی‌خواهم تعبیر نسل سوخته را به کار ببرم ولی این تنوعی هم که در حال حاضر وجود دارد در آن زمان نبود. شغل هایی هم که انتخاب کرده بودم به گونه‌ای بود که همیشه جمعه‌ها هم سرکار بودم. چه در روزنامه‌نگاری چه در فضای سبز. تفریحم اما بیشتر مطالعه بود. یا مسافرت‌های جمعی یا نمایش فیلم. به عبارتی تفریح ما حضور در نمایش‌های عمومی بود. جوانی و تفریح یعنی در جمع بودن.
* آیا تا به حال شده به گذشته غبطه بخورید اگر جوان بودید آن را انجام می‌دادید؟
تنها غبطه‌‌ام این است که کاش زبان انگلیسی‌ام را تقویت می‌کردم و مهارت‌های دیگر را هم کسب می‌کردم و اگر مشکلات سربازی هم نبود سفر خارجی بیشتری می‌رفتم. به طور کلی از جوانی‌ام راضی‌ام.
* ‌جوانی کردن یعنی چه؟
تعریف‌ از جوانی با سن‌های مختلف در کشورها متفاوت است یعنی بعضی از کشورها سن ۳۰ سال، بعضی از کشورهای دیگر سن ۴۰ سال و کشوری دیگر ۲۹-۱۵ سال، تایلند ۳۰-۰ سال، اتریش ۲۵-۱۵ سال، در مالزی زیر ۴۰ سال، گیلان به دختربچه جوان کودک می‌گویند و یونسکو از ۴۰-۱۵ سالگی.
سازمان ملل ۲۴-۱۵ سال، ایران ۲۹-۱۵ سال و یک تعریف جدی‌تر این است که: دوره‌ای که نه کودکی است نه بزرگسالی و فاصله‌ای که دیگر به خانواده تعلق ندارید، نه تعلق وابستگی بلکه عاطفی. یعنی در خانواده حضور داری اما می‌خواهید جدا باشید.
جوانی مجموعه‌ای است از رفتارها، هنجارها، عادت‌ها، امیال، آرمان های ضد و نقیض توأم با عشق، صفا، خوشگذرانی و آزادی‌های فارغ از دنیا. کار و تعلقات مادی را جوانی می‌گویند. حال اگر منظور شما از جوانی لاقیدی است نه من جوانی نکرده‌ام چون من علاقه به سیاست داشتم و در سیاست تعهدی وجود دارد. کمااینکه همیشه از بچگی دوست داشتم بزرگتر از سنم باشم و هنوز هم همین طور هستم و جمعی هم که با آنها دوست بودم همین‌گونه بود مثلا ما ۲۲ ساله بودیم اما به جای یک آدم ۴۰ ساله نشسته بودیم. به عبارتی دوستان من هم جوان بزرگ سال بودند.
تعریف خودم از جوانی؛ دوران تعلیق است یعنی دوره‌ای که پسر خانواده نیستی ولی رییس یک خانواده هم نیستی.
* چه کتاب‌هایی مطالعه می‌کنید؟
بیش از کتاب عاشق مجله ام. مجلات فصلی و جدی مرا دیوانه می کند. دربارۀ کتاب درست است که بسیار اهل کتاب هستم اما کتاب‌خوار نیستم. چون کتاب‌ها را نوک می‌زنم یعنی از یک کتاب یک یا دو فصل می‌خوانم و سراغ کتاب بعدی می‌روم. خیلی از کتاب‌ها را هم نصفه نیمه مطالعه کرده‌ام! به کتاب‌های دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن به شدت علاقه دارم در عرصه سیاسی به خاطرات خیلی علاقه دارم. خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی، اسد‌الله علم، شاهرخ مسکوب، دکتر ابراهیم یزدی، داریوش همایون و… همیشه حسرت دارم کاش بیشتر فرصت داشتم و همه خاطرات را می خواندم.
* کتاب‌های مورد علاقه جوانی‌تان؟
کتاب‌هایی که به شدت بر من تاثیر داشت همین کتاب‌ها بود. اولین کتابی که خواندم «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی بود. یک خانم همسایه داشتیم و او آن را به من هدیه داد. بعدها فهمیدم که آن خانم تعلقات سیاسی چپ داشته است. بنیان فکری من را اما اشعار احمد شاملو تحت تاثیر قرار داد و رمان‌های نیکوس کازانتزاکیس و میگل آنخل آستوریاس. من با شاملو زندگی کرده و می‌کنم. زبان فارسی را اما با سعدی تقویت می کنم. سعدی آن شیخ اندرزگو نیست که بچه ها را زده می کند. سعدی یعنی زبان فارسی و سعدی برای من تمام شدنی نیست.
* با شبکه‌های مجازی آشنایی دارید؟
– اگر تلگرام نبود نه. ولی تلگرام مرا مفتون کرد. هرگز اینستاگرام را دوست نداشته ام. در حال حاضر تلگرام مهم ترین وسیله ارتباطی است و چون فیلتر کرده اند برای کسانی که دست رسی ندارند با واتس اپ. اینها رقبای روزنامه نگاران نیستند. بهترین یاران ما هستند.
* به سیاست و روزنامه‌نگاری علاقه دارید چرا در حوزه سیاست اصلا وارد نشده‌اید؟ تصمیم ندارید در آینده وارد این حوزه شوید؟
نمی خواهم بگویم دوست ندارم چون تنزه طلبی است. تا به امروز در این زمینه پیشنهادی نشده بود اگر پیشنهاد شده بود شاید به آن فکر می‌کردم اما اگر امروز پیشنهاد شود نه وارد نمی‌شوم. نه چون آلوده است که سیاست برترین فنون و علوم است. چون فکر می‌کنم روزنامه‌نگار شأنی برابر با سیاست مدار دارد. به عبارتی زمانی که روزنامه‌نگار برای تهیه گزارش و خبر روبه روی سیاست مدار می‌نشیند یعنی اینکه روزنامه‌نگار می‌تواند هم‌ با یک سیاستمدار ترازی کند. شأن روزنامه‌نگاری را بسیار بالا می‌دانم و لازم نیست به عرصه دیگر کوچ کنیم. وقتی ما می‌توانیم در انتخاب یک رییس جمهوری تاثیر بگذاریم چرا باید به عرصه دیگری وارد شویم؟ البته چند سالی است که نمی گذارند و باید روی افکار عمومی کار کنیم. این انسداد و انحصار قابل دوام نیست.
*صمیمی‌ترین دوستانتان در عرصه مطبوعات؟
– دوست به مفهومی که رابطۀ خانوادگی داشته باشیم به جز سیاوش پورقاسمی که فراتر از دوست و در حکم برادر است، نه. اما عزیزترین کسان من در بیرون خانواده چهره های شاخص رسانه ای هستند. در عصر ایران با جعفر محمدی، رضا غبیشاوی، کاوه معین فر و حسین جعفری و مصطفی داننده و احسان محمدی که البته در امید جوان ریشه دارد و تازگی ها هومان دوراندیش. بیرون مجموعه عصر ایران و امید جوان هم روزنامه نگاران برجسته ای چون محمد قوچانی و اکبر منتجبی و در حال حاضر بیشتر با پژمان موسوی. آه. چرا اسم سرگه بارسقیان را نیاورم؟ علی دهباشی را هم که جا خود دارد و یکی است.
اصلا من غیر روزنامه نگار در فضای عمومی نمی شناسم. ۱۲ سال است که انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران را بسته اند اما ذوق دارم در جلسات انجمن برای بازگشایی و هم صحبتی با آقای شمس الواعظین و خانم مفیدی و علیرضا رجایی عزیز و بهروز گران پایه و مقیسه و هوشمند و بقیه. اصلا حس خاصی دارم به دوستان رسانه ای. فکرش را بکنید. با محمد طاهری تجارت فردا ۱۰ سال قبل همکار بودیم اما همچنان یاد من هست و هر سال صفحات اول سالنامه را به من اختصاص می دهد. همین هاست که می گویم روزنامه نگاری به زندگی من معنی داده.
* گفتگوی لذت¬بخشی بود. سوالات من تمام شد. اگر در پایان سخنی دارید بیان کنید.
روزنامه¬نگاری باید هدف باشد نه وسیله.
*ممنون از اینکه با پایگاه خبری صدای چراغ روشن مصاحبه کردید.

نویسنده : علی شاملو_ روزنامه‌نگار، صاحب امتیاز و مدیرمسئول پایگاه‌های خبری صدای چراغ روشن و صدای چراغ امیدنیوز
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.