شعار همیشگی ما؛
۞ چراغ امید روشن است ۞
Thursday, 28 March , 2024
امروز : پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
شناسه خبر : 5076
  پرینتخانه » اجتماعی, ویژه تاریخ انتشار : 26 اردیبهشت 1401 - 13:25 | 127 بازدید | ارسال توسط :

گل ناخوشبویی که مستان را خمار می کند/ گلستان جوانی زیر چتر اعتیاد پرپر شد

اینجا البرز ، کرج، گوهردشت....
گل ناخوشبویی که مستان را خمار می کند/ گلستان جوانی زیر چتر اعتیاد پرپر شد

شنیده بودم که کرج پیش تر ها مهد گلستان بوده و باغستان. تفرجگاهی دلگشا که می شد اندکی را به دور از هیاهوی شهر در آن دمی آسود! نمی دانم شاید درست گفته باشند از نام کوچه و محله هایش می شود کوتاه، گذشته را حدس زد…گوهردشت، گلشهر، مهرویلا، باغستان، شاهین ویلا، قلمستان، مهرشهر،جهانشهر، باغ فاتح،و……

اما چه سود که تمام این باغ ها و گلستان ها اکنون زیر آسمان خاکستری و دود گرفته خمارآلود خزیده اند و قدشان خمیده شده، آنقدر که به سختی می شود از سلول های ناتوان شان تشخیص داد که این ها همان جان نثاران خوشی ها بوده اند.

بگذریم که شهر کرج هر روز خیابان هایش تنگ تر میشود و درختانش سر بریده تر و آسمانش به دلیل ساخت و سازهای حکم خورده مدیریت شهری ناپدیدتر. گویی باد که می وزد نفسش می گیرد. این روزها خانه های ویلایی جای خود را به آپارتمان داده اند و قضای شوق را از تمام خانواده می ستانند.

حکم شهر به نام  کوچه های تنگ فقر، بزهکاری، اعتیاد و دزدی خورده و سن آدم های شاد از سانتی متر کوتاهتر! هر روز اخبار بگیر وببند و کشف مواد مخدر رنگارنگ و دزد وقاتل و زدن زنجیر بر دستان معتادان متجاهر و دزدان افسار گسیخته…

غیر ممکن است چشم باز کنی و این اخبار را نشنوی. اینجا البرز است کرجشهری پرپرشده. می گویند به دلیل تنوع قومیتی اینجا فرصت است نه تهدید!!!

مهمان من باشید در این گزارش تلخ….

گوهردشت، منطقه ای پرتردد و متفاوت با کوچه های تنگ و پیچ در پیچ. مرکز خریدی فوق العاده با نام نیکامال…. یا نه پارکی زیبا و قشنگ با نام پارک سه باندی… پارکی که آه  و ترس و وحشت را بر دل هر قدم تماشاگه فضای به این زیبایی اما دود آلود می گذارد.

ساعت حدود هشت شب است و پارک مملو است از نوجوانان و جوانانی که خلوت کشیدن مواد مخدر را بر هر تفریح دیگری ترجیح می دهند. دیگر برایشان عادی شده این دورهمی ها. البته در گوشه ای دیگر فریاد دخترکان نوجوانان توجهم را جلب می کند و با ذهن درگیر خود کلنجار می روم که، خدا را سپاس صدای خنده نوجوانی شنیده می شود میان نشاط و شادی گره خورده این روزها که انگار تمام مسوولین با شادی مردم مشکل دارند و سد معبر می کنند.

کمی جلوتر می روم که خودم را به شادی شان برسانم و بگویم چقدر شما خوب می خندید که، واژه ها ته گلویم گیر می کنند و فقط چشمانم دو دو می زنند و حرکات تند و سریع نوجوانان پشت میز نشسته زیر آلاچیق را از زیر پلک هایش می گذراند. البته هیاهویی ترس آور انگار به جان میزگردشان با دیدن من افتاده؛

به طرفم می آیند و با ترس اما گارد هجومی می پرسند از ما عکاسی کردید؟ پاک کنید. من حرف هایش ان را نمی فهمم جز همهمه ترس و وحشت شان. لبخندی می زنم و می گویم ” آروم باشید بفههم چی میگید…” یکی از آنها که موهای زیبایش از زیر کلاه خیلی زیبا و ظریف بافته شده بیرون زده می گوید” گفتم یالا پاک کن عکسامونو.. گفتم زودباش وگرنه زنگ میزنم پلیس….

با خونسردی گفتم” می توانی تماس بگیری و بگی فلانی اینجاست” سپس “با لبخند تلخی ادامه دادم” بچه ها متاسفم اما اشتباه می کنید من عکاسی نکردم صدای خنده تون من رو به سمت شما کشید . اگه آروم باشید خودم رو معرفی می کنم واگه دوست داشتید باهم گفتگو می کنیم اوکی؟” بیا این هم مبیلم ببینید عکاسی نکردم چون برای عکاسی از شخص باید اجازه داشته باشیم”

پس از گفتمان کوتاهی و اطمینان از حضورم، بالاخره برگ اعتماد رو شد و من به جمعشان پیوستم. سریع فندک ها و نخ سیگارهای شان را جمع کردند و رو به من گفتند، دیدی؟؟؟ گفتم خوب آری نمیشه گفت چیزی ندیدم…. دور میز سنگی زیر آلاچیق کنارشان نشستم… فقط منتظر ماندم تا خودشان حرف بزنند.

معلوم شد چقدر حرف دخترانه توی دلشان بود. گفتم خوب بچه ها من آماده گپ زدنم ….

یکی از آنها تیپ پسرانه ای به خودش گرفت و با کمی لحن خاصی گفت: ” جون من تا حالا لب به سیگار نزدی؟” گفتم:”نه من از دود بدم میاد”.  البته همیشه میگم  جنس دختر و در نهایت خانم خیلی لطیفه و نباید خودش رو آلوده کنه چون قراره خیلی چیزها رو با دست خودش تغییر بده. یک حرمت داره جنس زن…سلامتی روح و روانش به هر شکل خیلی مهمه” .

یکی از دخترها که سویشرت سفیدی به تن داشت گفت: چقدر با شما آدم راحته..میشه همه چیزو گفت: گفتم خیلی خوشحالم… بغل دستیش که کمی تپل تر بود گفت: چرا ازمون نمی پرسی چرا یواشکی سیگار می کشیدید.

شانه هایم بالا انداختم و گفتم: من می خوام شما بگید. به خودتون مربوط میشه. آدم هر کاری میکنه به خودش مربوط میشه. مثلا من توی کوچه های بالاتر پارک داشتم قدم میزدم دیدم چندتا پسر و دختر دارند مواد می کشند. حالم بد شد از دیدن این وضعیت که چرا باید توی کشور این چیزها روال بشه. چرا به جای صدای شادی و خنده و سرزندگیشون، توی کوچه های تاریک چیزی استفاده کنند که، جز سستی و کسالت و خماری واززندگی و دنیا و اتفاقاتی که میوفته دور باشند واز همه چیزشون بزنند تا به این یک لحظه خوشی بی سرو ته که در نهایت یک گوشه مردن برسند.”

یکی از دخترها سرش را پایین انداخت و گفت: ” میدونی خانم، وقتی مواد مخدر این قدر ارزون و زیاده وتوی جامعه  به راحتی بین ماها پخش میشه، دیگه از یک نوجوون دیگه چه انتظاری داری از همه جا مانده و خسته میگه بزنم ببینم چی میشه چه اتفاقی میوفته اولین پک خوب آدم سرخوش میشه و تموم ناراحتی هاش رو تو اون لحظه از یاد میبره مگه اینطور نیست؟ همین  گل رو می بینی همین گل به راحتی کشت میشه. تو هر مهمونی و دورهمی ها هم می کشن. من تو خود همین پارک چند شب پیش دیدم که دختربچه های کلاس ابتدایی فکر کنم ده یازده ساله داشتن همین گل و حشیش رو می کشیدن بدبختا چندتا پسر هم دوره اشون کرده بودن و اونا هم که حال خودشون نبودن .. من از بس ترسیدم سیگارمو انداختم و فقط دویدم.”

کمی توی نور کم چراغ های پارک به آنها خیره شدم وگفتم: خانواده هاتون اگه بفهمن شما دارید سیگار می کشید بنظرتون واکنششون چیه؟ اصلا خودتونو بذارید جای مامان هاتون بفهمید دخترتون دور از چشم شما داره کاری رو انجام میده که از بیخ و بن اشتباهه چه می کنید؟” همه با هم گفتن..نه بابا مامانمون اگه بفهمه داغونمون می کنن.

گفتم” خوب میرید خونه لباستون بو میگیره نمی پرسن چرا لباستون بو گرفته؟

“چرا می پرسن ما هم میگیم توی تاکسی راننده کشیده.. یا فلان جا بودیم لباسمون بو گرفته..”

با لبخند نگاهی به آنها انداختم و آرام گفتم: “یعنی بهشون دروغ میگید دیگه؟” ” پی سیگار دروغ هم میاره درسته؟” ” حالا چرا به جای سیگار تفریح بهتری انتخاب نکردید؟” ..” میدونی خانم خبرنگاروقتی توی یه جمع هستی که همه دارن می کشن تو نکشی برات افت داره.. به نظرم کلاس داره. ژسته…نشون میده بزرگ شدی”…..

یکی از آنها با ناراحتی گفت: خانم منو قاطی اینا نکنی من لب به هیچی نمی زنم اصلا بدم میاد. فقط دوستام هستن.

سپیده دختری که تا الان فقط شنونده بود وگهگاهی پکی به سیگار تا نیمه رسیده اش می زد،گفت: ببینید خانم خبرنگار، ایراد از ما نیس . ایراد از من نوجون و جوون نیس. ایراد از اوناییه که ادعا میکنن خیلی خوب بلدن همه چیزو اما همش به فکر خودشونن. تازه از کجا معلوم که کارخودشون نباشه. وگرنه چطور میشه این همه انواع مواد مواد مخدراونم ارزون تو دست و بال ماها باشه.

سرش را برگرداند و به گوشه دیوار تاریک پارک اشاره کرد وادامه داد: الان شما پاشو برو اونجا ببین چه افتضاحیه ، حالا خوبه فقط ما هر از گاهی تفریحی سیگاری می کشیم و بلند میشیم میریم خونمون و ته ته خلافمون همینه. هر چند خود من میخوام همینو هم بذارم کنار چون  داره عصبیم میکنه و نمی تونم دم به دقیقه به بهانه ای بیام بیرون تا پکی به سیگار بزنم لامصب دود اینجوریه دیگه. آهان یه ایراد هم از خود خانواده ها بگم و اونم اینه که وقتی قلیون جزو وسایل پیک نیک شونه و به راحتی شیلنگ رو دست به دست بین خودشون و حتا بچه های زیر مدرسه میدن بنظرت درسته؟ خوب یه چیزایی دیگه بین خونواده ها باب میشه.

کمی در خودم فرو رفتم و به تک تک واژه های صادقانه شان فکر کردم…

صدای جیغ بلندهمراه با گریه و کلمات ناسزای بد تمام افکار میزگردمان را برید و و فقط دیدیم که از جلوی چشممان دختری با لباس نه چندان مناسب که معلوم بود پاره شده بودند، هراسان در حال دویدنی نامتعادل است.. دخترها همه باهم گفتند این همون چیزیه که الان گفتیم در تاریکی اون دیوار اتفاق میوفته…

تمام وجودم اه شد و بغض عجیبی روی صورتم نشست آنقدر که نتوانست بشکند فقط گیر کرده بود میان زمین وهوای چهره و گلو…

نگاهی به ساعتشان انداختند وبه یکدیگر نگاهی انداخته و گفتند  خوب بچه ها بریم دیگه دیره  بعد هم حرف شان کش آمد و با نگاهی ملتمسانه اضافه کردند: ما رو دیدید ندید. شب خوبی بود شما هم خانم خیلی خوبی بودین. سعی می کنیم همین رو هم بذاریم کنار چون معلوم نیس تاریکی بعدی کجا ما رو خفت کنن…

دلم برای تمام معصومیت های شان سوخت از این که باید ساعات تفریح شان را این گونه پر کنند. برای تمام بی خیالی های مسوولین حالم بد شد چون مسوولیت پذیری را بلد نشدند.

فکرم چرخید سمت مرکز تجاری نیکامال و نوجوانانی که بخاطر مصرف مواد مخدر حال خودشان نبودند و جلوی رهگذران را می گرفتند.

فکرم چرخید در کوچه هایتاریکی که کارگر افغانی گفت اینجا کودکان یازده ساله هم تزریق مواد می کنند.

فکرم چرخید برای اندام نازک تمام نوجوانانی که مثل آب خوردن در حال غرق شدن هستند و کسی نیست فکری برای آنان بکند. چه شد که بدینجا رسیدیم که این همه بی خیالی شد مسوولیت!!!! فقط این را بگویم  اگر نجنبید می جنبند ….

نویسنده : مسیحا اقتداریان
برچسب ها
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.